تاراجوووون عسل مامانتاراجوووون عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
بابامحمدبابامحمد، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
مامان منیرمامان منیر، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
پیمان آسمانی عشق پیمان آسمانی عشق ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

برای تارای مامان و بابا

تارا ب اولین مسافرتش میرود

سلام خوبی مامانی  تا کمتراز نیم ساعت دیگه داری برای اولین بار میری مسافرت خوشگلم  اگرخدا بخواد چند روزی عازم تبریز هستیم برای دیدار از اقوام مادری من و هم چنین گشت و گذار ذر طبیعت زیبای  تبریز  بهرحال اولین مسافرتت در نیمه شش ماهگیت اتفاق میافته اپ امید وارم مشکلی پیش نیاد و ب سلامت بریم و بیاییم راستی نی نی مینا پسر شد باید برم اماده شم  میبوسمت                             ...
14 مرداد 1393

عید فطر

سلام نی نی گل عیدت مبارک  خوببببببببببببببببببیییییییییییییییییییییی منم خوبم الان یک وبلاگ خوندم گریه ام گرفت........ اولین عید فطرت مبارک مامانی قربونت برم ک هر روز برام شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی ناراجان عزیزمامان  از دیشب سعی کردم بهت غذا بدم راستش ب بهونه عید گفتم خوبه  تو خوب خوردی البته چون خیلی ترسو تشریف دارم بهت لعاب برنج رقیق دادم تا کم کم عادت کنی  البته نمیدونستم چقدر هرکس ی چیزی گفت اما من 5 قاشق چایخوری دادم امیدوارم درست باشه حالا کم کم زیادتر و متنوع میشه عزیزم تو هم ک شکمو وای وای میخواستی قاشق رو هم بخوری راستش چن جا دیدم نوشته لعاب برنج ارزش نداره از لحاظ غذایی  م...
7 مرداد 1393

مهمونی عمه لادن

سلام نی نی عسل  خوبی جیگر خانوم چه خبر ا چیکار میکنی الان ک داری خاطرا ت میخونی چن سالت شده زندگی خوب میگذره الان ک گیر دادی ب پایه های میز میخوای بهر نحوی هست بزاریشون تو دهنت  اما مهمونی خونه عمه لادن مثه چن ماه اخیر با گریه و جیغ تو همراه شد از لحظه ورود ب همین شکل بودی تا وقتی بیاییم اون روز کلی تیپ زدیم اون لباست ک عمو علی برات از چین آورده بود رو تنت کردم ی لباس ناز موهاتو  درست کردم و خودم و بابا هم حسابی پوشیدیم ک چی اونجا عکس بگیریم  ولی زهی خیال باطل ک شامم نشد بخوریم  از  طرفی مامان آیسان هم ک دوماه از شما بزرگتره و نوه عمه باباس از آب گل آلود ماهی میگرفت دقیقا بهمین...
5 مرداد 1393

تارای عزیززم

سلام عسل مامان خوبی بازم بد قول منو ببخش ولی بخدا فرصت نمیشه  بیام الان 4 روزه رفتی توشش ماهگی هرروز شیرین تر میشی و من هر روز عاشقتر عزیزم این متن رو بدون شکلک و عکس برات می نویسم مث دفترخاطرات خیلی خسته ام ولی می نویسم برای دختر گل مامان فندق مامان  برای امروز از صب ک خونه مامان جون بودیم از دیشب رفته بودیم بد نبود اولش رفتیم نمایشگاه بعد هم قنادی  ک برای شیرینی ها دست و پامیزدی با وببین انقد لپ تو کشیدن ک دست آخر گریه کردی  بعد اومیدم افطار شبم تا صب بیدار صب ساعت 8 بود ک دیگه غش کردم حدود ده با صدای گربه ات بیدار شدم  مامان جون سعی در آروم کردنت داشت ولی بی فایده بودد بهت شیر دادم و ارو...
3 مرداد 1393
1